عاشق
روزی شخصی در حال نماز خواندن بود و مجنون كه از آنجا عبور میكرد بدون اینکه متوجه شود از بین او و مهرش عبور کرد .
مرد نمازش را قطع کرد و داد زد : هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی .
مجنون به خود آمد و گفت :
من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی ؟
مرد نمازش را قطع کرد و داد زد : هی چرا بین من و خدایم فاصله انداختی .
مجنون به خود آمد و گفت :
من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی ؟
شاید این جمعه بیاید ، شاید ...
       + نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۷/۰۵ ساعت  توسط Yousef
        | 
       
   
 بہ نا۾ خداوند بخشنده ے بخشایشگر
	             بہ نا۾ خداوند بخشنده ے بخشایشگر