آنتن تلوزیون! ، شب یلدا و ... یك خاطره ی فراموش شده/نشده ... ؟!
شب یلدا، یک دقیقه بیشتر از شب های دیگر برایت گریه میکنم، یا اباعبدالله الحسین (ع)
تلوزیون خونمون خوب نمیگرفت ، اكثر موقع ها برفكی بود و بیشتر فقط باهاش اخبار گوش می دادیم!. همیشه یه پام جلو تلوزیون بود یه پام بالای پشت بام .
یه بار به بابام گفتم ، بابا نمی خواهی یه آنتن خوب بخری ، تا دیگه اینقدر اذیت نباشیم ؟
بابام گفت : باشه ، به روی چشم فردا می خرم . باباییِ من از این چشم ها و باشه ها خیلی میگه ، این بار هم از همون ها گفت .
فردای اون روز ، دوباره به بابا گفتم ، هفته ی بعد هم گفتم ، ولی بابایی امروز فردا میكرد . اصلا این تلوزیون از فكرم بیرون نمی رفت ، حتی تو مدرسه هم كه بودم و معلم داشت معادله ریاضی درس می داد ولی من حواسم به تلوزیون بود كه امشب دیگه به بابام بگم تا این مسئله حل بشه .
خلاصه لحظه شماری میكردم تا شب بشه و به بابا بگم ، از غذا اون شب شب یلدا بود .
دم غروب كه بابایی خسته و كوفته از سر كار برگشت به خونه ، رفتم و پاپیچش شدم و گفتم یا امشب برای ما یه آنتن تلوزیون خوب میگیری ، یا دیگه اصلا نمی خواد بگیری . بابایی با اینكه خسته بود ، فقط به خاطر اینكه شب یلدا بود ، قبول كرد و رفت بیرون برای خرید آنتن تلوزیون .
باورم نمی شد ، داشتم به آرزوم می رسیدم ، از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ...
بعد از گذشت مدتی نسبتا طولانی ، بابایی با یه آنتن خوب و درجه یك برگشت . اینقدر خوشحال شده بودم كه به جای اینكه دست بابا را ببوسم و از بابا تشكر كنم ، پریدم و آنتن را بغل كردم و اونو چند بار محكم بوسیدم! .
شب یلدای اون شب هیچ وقت فراموشم نمی شه و همیشه اون لحظه ایی كه آنتن جدید را دیدم فراموش نمی كنم .
...
با بقی متن در ادامه مطلب . . .
شاید این جمعه بیاید ، شاید ...